۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

قیام، شهادت، اعتراف

هوالطیف

"قیام"

دستان خون رنگ بر خیابان های جنون نام تو را فریاد می زنند
تن های سایه وار این سربازان تیره پوش نام تو را فریاد می زنند.
تنها برای لحظه ی کوچکی که میان پر زدن های پیاپی چکاوکی برایم به یادگار مانده است ...
مرا ببین ما را بخوان
ما این گونه ایم
همه با هم آمده ایم تا حق ستانیم
تا فریاد کنیم که رسم امروز حقیقت وارونه ای است که بر پیشانی شرم عرق کرده است.
به ما گوش دهید صدای همهمه را می شنوید
ما ساکتیم آنانند که صدای آغوش قفس ها را به آسمان رسانده اند.
برادر سر بالا مکن خواهر من روی بپوشان
طاقت دیدن خدا نیز برای ما نمانده است.

"شهادت"

غروب دل انگیزی است
خورشید از فراز اجساد به خواب می رود.
گلوله میان ما حکم داد.
سرنوشت این بود
ما نمانیم و آن ها بپوسند
بر سبز ما خون پاشیدند
دامان ما را گل هایی در برگرفته که به هزار هزار لاله در خون خفته می مانند که به آسمان سو دارند.
ای بادهای جهنمی این فصل گل ریزان طی می شود
بر جای ما هزاران شکوفه خون رنگ می ماند که بر آغوش سبز ستاره وار می درخشند.

"اعتراف"

آرام بر گوش من بخوان
هجوم ملالت تکرار ظهور تشنج افکار با من ورق بزن صفحات اعتراف مرا
با خون برایت نقاشی کرده ام با سازی شکسته برایت نوشته ام روزهای دیروزم را
چرا که همه برای من از دیروز که من بدین جا آمده ام ایستاده است.
من تنها پیر می شوم، بر لحظه های عمر من چون کودکی کهنسال هیچ افزوده می شود.
خاک من تو را غبار پوش می کند. با من مخوان اشعار مرا تو را خاکستر می افشاند و از رنگ می ستاند.
هان نگاه کنید. آن کس که لحظه ای پیش با خواهر من بود از مسلخ بازگشت. ساطور را بر لب های برادرم درخشان می کند و لزجی خون بر کف می چسبد.
آری، آری من بودم ... آن که بی شرمانه سرود آزادی در خیابان سر داد.

نهم مردادماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت